گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
ذکر اولاد امام حسن علیه السلام






اشاره
فرزندان حسن علیهالسلام از این امهات نهگانه بیرون نیستند لکن علماي اخبار و تواریخ فرزندان حسن را به مادرهاي هر یک
بنحوي دیگر نسبت کردهاند کمتر افتاده است که دو تن فرزندي را در نسبت بیک مادر متفق باشند و همچنان در شمار اولاد آن
حضرت به اختلاف شتی سخن کردهاند واقدي گوید حسن علیهالسلام را پانزده پسر و هشت دختر بود ابن جوزي گوید شانزده پسر
صفحه 115 از 204
و چهار دختر داشت لکن در تعیین نام پسران و دختران متفق نیستند در بعضی از اسامی اختلاف دارند محمد بن سعد با ابن جوزي
در شمار متفق است و ابن هشام با واقدي متحد. ابن شهرآشوب گوید آن حضرت پانزده پسر و شش دختر داشت در فصول المهمه
حسن علیهالسلام را صاحب یازده پسر و یک دختر رقم کرده و آن دختر را گوید فاطمه نام داشت و او مادر امام محمد باقر
علیهالسلام است شیخ مفید در رساله خویش فرزندان حسن علیهالسلام را هشت پسر و هفت دختر رقم کرده موضع نسابه پانزده پسر
و شش دختر رقم کرده ابونصر بخاري سیزده پسر و شش دختر گفته و جز این جمله نیز به روایات فراوان گذشتهام و کتب فارسیه
نیز فراوان دیدهام همگان به اختلاف سخن راندهاند و من بنده پرهیز از اطناب را بدین قدر مختصر کردم و هر جا در کتب قوم به
روایات مردم نسابه پسري یا دختري را نگریستم که نام بردهاند و نسبت به حضرت حسن علیهالسلام دادهاند فراهم آوردم به جمله
بیست تن پسر و یازده تن دختر برآمد. اما پسران اول زید دویم حسن مثنی سه دیگر حسین اثرم چهارم علی اکبر پنجم علی اصغر
ششم جعفر هفتم عبدالله اکبر هشتم عبدالله اصغر نهم قاسم دهم عبدالرحمن یازدهم احمد دوازدهم اسمعیل سیزدهم یعقوب. ابن
جوزي می گوید اسمعیل و یعقوب از جعده بنت اشعث متولد شده و در این سخن منفرد است زیرا که جعده را فرزند نبود
چهاردهم عقیل پانزدهم محمد اکبر شانزدهم محمد اصغر هفدهم [صفحه 271 ] حمزه هیجدهم ابوبکر نوزدهم عمر بیستم طلحه. اما
دختران: اول ام الحسن دوم ام الحسین سوم فاطمه کبري چهارم فاطمه صغري پنجم سکینه ششم ام الخیر هفتم ام سلمه هشتم ام
عبدالرحمن نهم ام عبدالله دهم رقیه یازدهم رمله این جمله اسامی اولاد حسن علیهالسلام است که من بنده از کتب عدیده در حیز
احصا داشتم و نگاشتم لیکن شرح حال بیشتر از این جماعت مجهول مانده و کس در قلم نیاورده، پس ناگزیرم که از آنان که خبري
به جاي مانده و بما رسیده یک بیک را به نام و نشان بنگارم.
شرح حال پسرهاي امام حسن علیه السلام
زید بن حسن پسر نخستین حسن علیهالسلام است و کنیت او ابوالحسن است و او بزرگتر از برادرش حسن مثنی است و او در سفر
عراق ملازمت رکاب عم خود حسین بن علی علیهما السلام را نفرمود و بعد از شهادت امام حسین علیهالسلام گاهی که عبدالله بن
زبیر بن العوام دعوي دار خلافت گشت با او بیعت کرد، به نزد او شتافت از بهر آنکه خواهرش ام الحسن که از جانب مادر نیز با او
برادر بود به عبدلله زبیر شوي کرد چون عبدالله زبیر را کشتند خواهر خویش را برداشته از مکه به مدینه آورد، و او متولی صدقات
رسول خدا بود و قصه او به احجاج بن یوسف ثقفی ان شاء الله در جاي خود رقم می شود و او در میان مکه و مدینه در ارض حاجز
نزدیک بثغره وفات یافت و جسدش را در بقیع به خاك سپردند و مدت زندگانی او را جماعتی صد سال و گروهی نود و پنجسال و
اما بعد فاذا » برخی نود سال گفتهاند. در خبر است که وقتی سلیمان بن عبدالملک در مسند خلافت جاي کرد به حاکم مدینه نوشت
جائک کتابی هذا فاعزل زیدا عن صدقات رسول الله و ادفعها الی فلان بن فلان رجل من قومه و اعنه علی ما استعانک علیه، و
حاکم مدینه زید را از تولیت صدقات عزل کرد و دیگري را متولی ساخت آن گاه [صفحه 272 ] که خلافت به عمر بن « السلام
اما بعد فان زید بن الحسن شریف بنی هاشم و ذوسنهم فاذا جائک کتابی فاردد الیه » عبدالعزیز رسید به حاکم مدینه رقم کرد
پس دیگر باره تولیت صدقات با زید تفویض یافت این شعر را محمد بن « صدقات رسول الله و اعنه علی ما استعانک علیه، و السلام
بشر الخارجی در مدح زید بن الحسن گوید: اذا نزل ابن المصطفی بطن تلعۀ نفی جدبها و اخضر بالنبت عودها و زید ربیع الناس فی
کل شتوة اذا اخلفت انواءها و رعودها حمول لا شناق الدیات کانه سراج الدجی اذ قارنته سعودها بسیار کس از شعرا در فضائل او
سخن کردهاند و قدامۀ بن موسی الجمحی این شعر در مرثیه او گوید: فان یک زید غالت الارض شخصه فقد بان معروف هناك
وجود و ان یک امسی رهن رمس فقد ثوي به و هو محمود الفعال فقید سمیع الی المعتر یعلم انه سیطلبه المعروف ثم یعود و لیس
بقوال و قد حط رحله سیطلبه المعروف ثم یعود و لیس بقوال و قد حط رحله لملتمس المعروف این ترید اذا قصر الوعد الدنی نمی
صفحه 116 از 204
به الی المجد آباء له وجدود مباذیل للمولی محاشید للقري و فی الروع عند النائبات اسود اذا انتحل العز الطریف فانهم لهم ارث مجد
ما یرام تلید ادا مات منهم سید قام سید کریم یبنی بعده و یشید و از این گونه فراوان در فضائل او سخن کردهاند چنانکه انشاء الله هر
یک در جاي خود به شروح می رود. مکشوف باد که زید بن حسن هرگز دعوي دار امامت نگشت و از شیعه و جز شیعه کس این
نسبت بدو نسبت همانا مردم شیعه دو گروهند یکی شیعی و آن دیگر زیدي اما شیعی جز به احادیث منصوصه امامت کس را استوار
ندانند و به اتفاق علماء در اولاد امام حسن علیهالسلام کس دعويدار این سخن نشده است. اما زیدي بعد از علی و حسن و حسین
علیهمالسلام امام آن کس را داند که در امر [صفحه 273 ] خلافت و امامت جهاد کند و زید ابن حسن با بنی امیه هرگز جانب تقیه
را فرو نگذاشت و با بنی امیه کار برفق و مدارا میداشت و متقلد اعمال ایشان می گشت. و دیگر جماعت حشویه جز بنی امیه را امام
نخوانند و ابدا در اولاد رسول خدا کس را امام ندانند و معتزله امامت را به اختیار جماعت و حکم شوري استوار نمایند و خوارج آن
کس را که امیرالمؤمنین علی علیهالسلام را متولی و دوست باشد امام نخوانند و بی خلاف زید بن حسن پدر و جد را متوالی بود
لاجرم زید به اتفاق این طوایف که نامبردار شدند منصب امامت نتوان داشت. اما حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب که او را حسن
مثنی گویند، در خبر است که حسن بن حسن خواست دختر امام حسین علیهالسلام را از بهر خود تزویج کند چون این خبر به
سیدالشهداء رسید او را طلب فرمود و گفت اینک فاطمه و سکینه دختران منند هر یک را خواهی با تو کابین بندم حسن بن حسن را
شرم مانع آمد تا چیزي گوید سر فرو داشت و سخن نکرد امام حسین علیهالسلام فرمود دختر خود فاطمه را که با مادرم شبیهتر است
با تو کابین بستم. ابونصر بخاري گوید فاطمه را با حسن تزویج فرمود از وي سه پسر آورد نخستین عبدالله دوم ابراهیم و سه دیگر به
نام پدر و جد حسن نام داشت بالجمله حسن مثنی زوجهي خود فاطمه را نیک دوست می داشت و فاطمه نیز با او مهربان بود و
حسن مثنی سی و پنجسال داشت که در مدینه جهان را بدرود کرد و او را در بقیع غرقد به خاك سپردند و هنوز برادر بزرگترش
زید زنده بود و فاطمه بر قبر او خیمه برافراخت و یکسال به سوگواري بنشست آنگاه به مدینه مراجعت فرمود ناگاه ندائی شنیدند که
و به روایتی بدین شعر لبید تمثل جست: الی « بل یئسوا فانقلبوا » و دیگري در پاسخ گفت « هل وجدوا ما فقدوا » گوینده همی گفت
الحول ثم اسم السلام علیکما و من یبک حولا کاملا فقد اعتذر و فاطمه را از کمال جمال بحور العین تشبیه می کردند در خبر است
که در ایامی که فاطمه دختر حسین علیهالسلام در سراي حسن مثنی بود حسن خواست تا دختر [صفحه 274 ] مسور بن مخرمه را
فقال له المسور و الله یا ابن رسول الله لو خطبت بشسع نعلک لزوجتک ولکن رسول الله قال انما فاطمۀ بضعۀ منی » تزویج کند
مسور گفت اي پسر رسول « یرضینی ما أرضاها و یسخطنی ما اسخطها و انا اعلم أنها لو کانت حیۀ فتزوجت علی ابنتها اسخطها ذلک
خدا اگر دختر مرا با علاقه کفش خود نکاح بستی رضا دادم لکن دانستهي که رسول خدا فرمود فاطمه دختر منست هر که رضاي او
جوید رضاي من جسته است و هر که او را به غضب آورد مرا به غضب آورده است و من می دانم اگر فاطمه دختر رسول خدا زنده
بود و تو با اینکه دختر حسین علیهالسلام را در سراي داري دختر مرا زن می گرفتی به غضب می آمد. بالجمله حسن متولی صدقات
امیرالمؤمنین علی علیهالسلام بود عمر بن علی گفت تولیت صدقات پدر را پسر سزاوارتر است از پسر زاده و این داوري را به نزد
و قال له ادخل عمر بن علی معک فی صدقۀ ابیه فانک عمک » حجاج بن یوسف ثقفی آورد حجاج یک روز حسن را حاضر ساخت
حجاج گفت عمر .« و بقیۀ اهلک فقال له الحسن لا اغیر شرط علی و لا ادخل فیها من لم یدخل فقال له الحجاج اذا ادخله انا معک
بن علی را در تولیت صدقات پدرش با خود شریک کن چه او عم و بقیه اهل تست حسن گفت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در
حیات خویش این امر را با من تفویض فرموده و من شرایط امر او را تغییر نمیدهم و داخل نمی کنم در این خدمت کسی را که او
اجازت نفرموده، حجاج گفت من او را داخل کردم و با تو شریک ساختم. حسن دیگر سخن نکرد و بی آنکه حجاج را آگهی دهد
سفر شام فرمود و بر باب عبدالملک حاضر شد و طلب بار فرمود این وقت یحیی بن ام الحکم برسید چون حسن مثنی را دیدار کرد
سلام داد و نیک پرسش نمود و از قصه آگاه شد و گفت زود باشد که از عبدالملک کامروا گردي و به اتفاق حاضر مجلس
صفحه 117 از 204
عبدالملک شدند و شرط تحیت به جاي آوردند. عبدالملک حسن را ترحیب گفت و نیک بنواخت و چون آثار شیخوخیت در
فقال له یا ابامحمد فقد اسرع الیک الشیب فقال له یحیی و ما یمنعه لابیمحمد شیبه امانی اهل العراق » [صفحه 275 ] حسن نگریست
تفد علیه الرکب یمنونه الخلافۀ فاقبل الیه الحسن بن الحسن فقال له بئس و الله الوفد و فدك لیس کما قلت ولکنا اهل البیت یسرع
عبدالملک گفت اي ابومحمد زود پیر شدي یحیی گفت چگونه پیر نشود؟ اهل عراق فوج فوج بر وي در می آیند و او « الینا الشیب
را به آرزوي خلافت میاندازند و حرمان این امر او را پیر می سازد حسن گفت سوگند با خداي بدترین ورود ورود بر تست؛ نیست
چنین که تو گفتی لکن ما اهل بیت زود پیر می شویم. عبدالملک گفت این سخن را بگذار و بگوي از بهر چه این طریق بعید را
پیمودي حسن قصهي حجاج را به شرح بازگفت عبدالملک گفت این حکومت از براي حجاج نیست و او را مکتوب کرد که در امر
حسن داخل مشو و این اشعار را در پایان نامه رقم کرد: انا اذا مالت دواعی الهوي و أنصت السامع للقائل و اضطرب القوم باحلامهم
تقضی بحکم فاصل عادل لا نجعل الباطل حقا و لا نثلط دون الحق بالباطل نخاف ان تسفه احلامنا فنجهل الدهر مع الجاهل و حسن
را به عطاي فراوان بنواخت و رخصت مراجعت داد پس حسن از نزد او بیرون شد و روز دیگر یحیی را دیدار کرد و آغاز عتاب
نمود که در محضر خلیفه این چه گفتار نابهنجار بود گفتی، گفت سوگند با خداي این سخن نگفتم جز آنکه اسعاف حاجت تو را
خواستم اگر عبدالملک از تو در بیم نیفتادي هرگز حاجت تو را روا نساختی. و حسن مثنی در یوم طف ملازمت رکاب عم خود
حسین علیهالسلام را داشت و در روز عاشورا زخم فراوان یافت و در میان کشتگان درافتاد گاهی که سر شهدا را از تن دور می
کردند خواستند تا سر او را نیز برگیرند و او را هنوز رمقی در تن بود اسماء بن خارجۀ بن عتیبۀ بن حصین بن حذیفۀ بن بدر الفزاري
گفت او را به جاي [صفحه 276 ] گذارید تا خود درگذرد و او را به جاي گذاشتند. و چون عبدالله بن زیاد آگهی یافت گفت پسر
خواهر ابی حسان را با او گذارید و این سخن از بهر آن گفت که مادر حسن مثنی خوله دختر منظور از قبیله فزاره بود بالجمله اسماء
که مکنی به ابوحسان بود حسن مثنی را به کوفه آورده مداوا کرد تا صحت یافت و از آنجا روانه مدینه شد و ما شرح این جمله را
هر یک انشاء الله در جاي خود مرقوم خواهیم داشت. پسر سیم امام حسن علیهالسلام حسین بن حسن است و او را حسین أثرم می
نامیدند و اثرم آن کس را گویند که یکی از چهار دندان پیشین او شکسته باشد، اگر چه او را فضل و شرفی تمام بود لکن از وي
حدیثی نکردهاند. پسر چهارم امام حسن علیهالسلام طلحۀ بن حسن است و او بزرگ مردي بود و به جود وجودت بلند آوازه گشت
چنانکه او را طلحۀ الجواد لقب دادند. همانا طلحات که به جود معروف بودند شش تن باشند: نخست طلحۀ بن عبیدالله التیمی او را
طلحۀ الفیاض می نامیدند، دوم طلحۀ بن عبدالله بن معمر التیمی سه دیگر طلحۀ بن عبدالله بن خلف و او را طلحۀ الطلحات می گفتند
چهارم طلحۀ بن عبدالله بن عوف و او طلحۀ الخیر لقب داشت پنجم طلحۀ بن عبدالرحمن بن ابی بکر و او معروف بن طلحۀ الدراهم
بود ششم طلحۀ بن حسن بن علی بن ابی طالب و او را طلحۀ الجواد نامیدند. پسر پنجم امام حسن علیهالسلام عبدالله بن حسن است
ابو الغنائم بن صوفی که از علماي نسابه است می گوید عبدالله مکنی به ابوبکر بود و در یوم طف به دست مردي از بنی عدي شهید
شد و حسین علیهالسلام دختر خویش سکینه را از براي او تزویج کرد. پسر ششم امام حسن علیهالسلام قاسم بن حسن است به روایت
ابو الغنائم او نیز در رکاب حسین علیهالسلام شهید شد و قاتل او همچنان مردي از بنی عدي بود. پسر هفتم امام حسن علیهالسلام
عبدالرحمن بن الحسن است و او در رکاب حسن به سفر حج کوچ می داد و محرم بود در منزل أبواء مریض شد و جهان را بدرود
کرد [صفحه 277 ] حسن علیهالسلام او را کفن فرمود و چهرهاش را نپوشید و همچنان به خاك سپرد. پسر هشتم امام حسن
علیهالسلام عمر بن الحسن است و او در یوم طف در میان اهل بیت حسین علیهالسلام جاي داشت و صغیر بود اهل بیت او را به شام
فقال ما فی قوة » کوچ دادند یک روز یزید او را گفت می توانی با پسر من عبدالله مصارعت افکنی و بکشتی زورآزمائی کنی
للصراع ولکن اعطنی سکینا و اعطه سکینا فاما أن یقتلنی فألحق بجدي رسول الله صلی الله علیه و آله و ابی علی بن ابی طالب و اما ان
گفت از من کار کشتی نیاید و نیروي مصارعت نیست اگر خواهی کاردي مرا عطا کن و « أقتله فألحقه بجده ابی سفیان و أبیه معاویه
صفحه 118 از 204
عبدالله را نیز کاردي باید داد تا هر دو به مبارزت بیرون شویم اگر او مرا کشت با جدم رسول خدا و پدرم علی بن ابی طالب ملحق
خواهم شد و اگر من او را کشتم او نیز با جدش ابوسفیان و پدرش معاویه ملحق می شود یزید چون این کلمات بشنید لختی در او
همانا یزید از این کلمات متمثل با مثله عرب شد چه ابی اخزم کنیت .« ما تلد الحیه الا الحیه » « فقال شنشنۀ اعرفها من اخزم » نگریست
جد حاتم طائی است و پسر او اخزم بشر است طبع و خشونت خوي معروف بود و در جوانی جان بداد و از وي فرزندان به جاي
ماندند روزي پسران اخزم بر جد خود ابواخزم بتاختند و سر و روي او را خونآلود کردند ابواخزم گفت: ان بنی رملونی بالدم شنشنۀ
أعرفها من أخزم یعنی فرزندزادگان من مرا خونآلود کردند و این طبیعت زشت از پسرم اخزم بمیراث دارند یزید از پس این مثل
یعنی نگران شوید که به حد رشد و بلوغ رسیده است یا هنوز « انظروا هل اخضر ازاره » گفت از مار جز مار بچه نزاید آنگاه گفت
کودك است پس نگران شدند و گفتند هنوز مکلف نیست لاجرم از قتل او دست بازداشت تا اهل بیت حسین علیهالسلام او را به
[ جانب مدینه مراجعت دادند. [صفحه 278
ذکر دختران امام حسن علیه السلام
از دختران امام حسن علیهالسلام آن چند تن که شوي گرفتند نامبردار می شوند نخستین ام الحسن است که از جانب مادر نیز با زید
بن حسن خواهر بود و به حباله نکاح عبدالله بن زبیر بن العوام درآمد و بعد از قتل عبدالله او را زید برداشته به مدینه آورد چنانکه در
احوال زید مرقوم افتاد. دختر دوم ام عبدالله است و او به حبالهي نکاح امام زین العابدین علیهالسلام درآمد و تواند شد که نام ام
عبدالله فاطمه باشد بالجمله از زینالعابدین چهار پسر آورد یکی حسن و دیگر حسین و سه دیگر امام محمد باقر علیهالسلام چهار
عبدالله الباهر. و ام عبدالله سخت بزرگوار بود در خبر است که روزي تحت حایطی نشسته بود ناگاه دیوار متمایل شد که بر سر وي
گفت: اي حایط خداوند ترا رخصت « فقالت ما اذن الله لک أن تسقط علی فوقف الحایط حتی قامت و خرجت عنه » فرود آید
نفرمود که بر من فرود آئی پس دیوار به جاي ایستاد تا ام عبدالله برخاست و بیرون شد. دختر سیم ام سلمه است ابواسحق عمري که
از علماي نسابه است گوید ام سلمه به حباله نکاح عمر بن زین العابدین علیهالسلام درآمد و محمد بن حبیب گوید بعمرو بن منذر
بن زبیر بن العوام شوي کرد. دختر چهارم امام حسن علیهالسلام رقیه است و او به عمرو بن منذر بن زبیر بن العوام شوي کرد و از
اینجا معلوم می شود که ام سلمه زوجهي عمر بن زینالعابدین بوده است.
ذکر فرزند زادگان امام حسن علیه السلام
مکشوف باد که از دختران امام حسن علیهالسلام بیرون این چهار تن که مرقوم افتاد هیچ یک را شوي نبوده و از ایشان خبري بما
نرسیده و از پسران آن حضرت بیرون چهار تن هیچ یک فرزند نیاوردند نخستین حسین اثرم دوم عمر سه دیگر زید بن حسن چهارم
حسن مثنی اما از حسین اثرم و عمر فرزند متولد شد لکن نپائیدند [صفحه 279 ] و نسل ایشان منقرض شد و اولاد امام حسن از زید و
حسن مثنی به جاي ماند. لاجرم سادات حسنی به جمله به توسط زید و حسن مثنی به امام حسن علیهالسلام پیوسته می شوند و اکنون
من بنده ابتدا می کنم به ذکر اولاد ایشان و بطنا بعد بطن نمودار می نمایم تا سلسله سادات پراکنده نشود و در این کتاب مبارك به
شرح حال هر یک اشارتی خواهد شد و تفصیل حال ایشان را هر یک در هر زمانی که بودهاند در مجلدات ناسخ التواریخ ان شاء
الله مرقوم خواهیم داشت. چون زید بن حسن پسر بزرگتر است ذکر اولاد او را مقدم داشتیم.
ذکر فرزندان زید بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام
زید بن حسن علیهالسلام مکنی بود به ابوالحسن چه پسرش را حسن نام نهاد. ابونصر بخاري گوید لبابه دختر عبدالله بن عباس بن
صفحه 119 از 204
عبدالمطلب را عباس بن علی بن ابی طالب تزویج فرمود و چون عباس در کربلا شهید شد زید بن حسن او را کابین بست و از وي
دو فرزند آورد یکی پسر و او را حسن نامید و آن دیگر دختر و او را نفیسه نام نهاد و نفیسه را ولید بن عبدالملک تزویج کرد و از
وي فرزند آورد و از اینجاست که چون زید بر ولید بن عبدالملک درآمد او را بر سریر خویش جاي داد و سی هزار دینار دفعتا
واحده عطا کرد. و به روایتی مادر حسن بن زید زجاجه نام داشت و ملقب بود به رقرق و ابوالحسن عمري که از علماي نسابه است
می گوید نفیسه دختر حسن بن زید است و او به نکاح عبدالملک بن مروان درآمد و حاملا در مصر وفات یافت و مردم ست که از
محال مصر است او را به مکانتی عظیم یاد کنند و با او سوگند خورند و قبر او زیارتگاه است و در جاي دیگر می گوید زید را جز
حسن و نفیسه فرزند نبود و اینکه گویند او را پسري بود به نام یحیی و قبر او در مصر است سماعی شاذ است و چون این اخبار با
یکدیگر [صفحه 280 ] راست نیاید معلوم توان داشت که آنچه ذکر کردیم اصح اقوال است.
ذکر حسن بن زید بن امام حسن علیه السلام
حسن بن زید مکنی به ابومحمد است و او را منصور دوانیق حکومت مدینه و أعراض مدینه داد و او اول کس است از علویین که
بسنت بنی عباس جامه سیاه پوشید و هشتاد سال زندگانی یافت و زمان منصور و مهدي و هادي و رشید را دریافت و این حسن بن
زید با بنی عم خود عبدالله محض و پسرانش محمد و ابراهیم که شرح حال ایشان در ذیل احوال اولاد حسن مثنی مرقوم می شود
بینونتی داشت و ابن هر سه حسن را مدح می کند و او را بر بنی اعمام تفضیل می گذارد در این قصیده که می گوید: الله اعطاك
فضلا فوق فضلهم علی هن و هن فی حاسد و هن ابوالفرج اصفهانی گوید حسن بن زید را با جعفر بن سلیمان بن عباس خصومتی
بود، داود بن سلم، جعفر بن سلیمان را بدین شعر مدح گفت: و کنا حدیثا قبل تأمیر جعفر و کان المنی فی جعفر أن یؤمرا حوي
المنبرین الطاهرین کلیهما اذا ما خطا عن منبر ام منبرا کان بنی حواء صفوا امامه فخیر فی أنسابهم فتخبرا چون حسن بن زید از حج یا
عمره مراجعت کرد داود بن سلم بر وي درآمد و سلام داد حسن بن زید گفت توئی که جعفر را بدین اشعار ثنا کردي گفت:
جعلنی الله فداك من گفتم و شما بهترین مردمید و من آن کسم که می گویم و این شعر را قراءت کرد: لعمري ان عاقبت او جدت
منعما بعفو عن الجانی و ان کان معذرا لأنت بما قدمت اولی بمدحۀ و اکرم فخرا ان فخرت و عنصرا هو الغرة الزهرا و من فرع هاشم
و یدعو علینا و المعالی و جعفرا و زید الندي و السبط سبط محمد و عمک بالطف الزکی المطهرا و ما نال من ذا جعفر غیر مجلس اذا
ما نعاه العزل عنه تاخرا [صفحه 281 ] بحقکم نالوا ذراها فأصبحوا یرون به عزا علیکم و مظهرا پس حسن بن زید او را معفو داشت در
خبر است گاهی که سر ابراهیم بن عبدالله بن حسن مثنی را در طشتی نهاده نزد منصور آوردند، حسن بن زید حاضر مجلس بود،
منصور دوانیق گفت که می شناسی صاحب این سر را حسن بن زید گفت می شناسم. فنی کان یحمیه من الضیم سیفه و ینجیه من
دار الهوان اجتنابها و بگریست، منصور گفت من دوست نداشتم که او مقتول است لکن او خواست سر مرا از تن دور کند من سر او
را برگرفتم. و حسن بن زید را هفت پسر بود: نخستین قاسم کنیت او ابومحمد است و بزرگترین اولاد حسن است و مادرش ام سلمه
دختر حسین اثرم بن حسن بن علی بن ابیطالب است مردي پارسا و پرهیزکار بود و به اتفاق بنی عباس بر محمد بن عبدالله بن حسن
مثنی که در بین احجار زیت مقتول شد چنانکه در جاي خود مذکور می شود خصومت داشت. دوم علی مادر او ام ولد است و
کنیت او ابوالحسن و لقب او شدید است و او در حبس منصور وفات یافت. سیم یزید کنیت او ابوطاهر است و مادرش ام ولد از
مردم نوبیه است. چهارم ابراهیم کنیت او أبواسحق مادرش ام ولد. پنجم عبدالله مادرش به روایت ابونصر ام ولد و در جاي دیگر از
کتابش می گوید مادرش ام رباب دختر بسطام شیبانیه و کنیت او أبوزید و ابومحمد است. ششم اسحق مکنی به ابوالحسن ملقب به
کوکبی مادرش ام ولد نجاریه و او اعور بود گویند او از عیون رشید بود بر آل ابوطالب و سعایت می کرد و بصواب دید او رشید
ایشان را عرضهي هلاك و دمار می داشت و در پایان امر رشید بر او خشم گرفت و محبوس داشت در جائی که ابدا روشنائی نیافت
صفحه 120 از 204
تا به جهان دیگر شتافت. هفتم اسمعیل مکنی به ابو عبدالله مادرش ام ولد و او کوچکترین اولاد زید بن [صفحه 282 ] حسن بود و
فرزندان زید همگان فرزند آوردند اما ابونصر گوید ابراهیم و عبدالله بلاعقب بودند و از پنج تن دیگر فرزندان پدید آمدند.
ذکر فرزندان حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام
نخستین از پسران هفتگانهي حسن بن زید قاسم است چنانکه مذکور شد و او را شش فرزند بود چهار پسر: اول عبدالرحمن الشجري
همانا شجره قریهایست از قراي مدینه او را نسبت بدان قریه دادهاند. دوم محمد البطحانی به روایتی بطحان به ضم باي موحده بر وزن
سبحان نام محلهاي است در مدینه و بعضی او را منسوب به بطحاء داشتهاند و بفتح باي موحده خواندهاند و در نسبت نون زاید
آوردهاند چنانکه اهل صنعا را صنعانی گویند به سبب طول اقامت در بطحاء یا در بطحان منسوب بدان موضع شده. سیم حمزه مادر
او ام ولد است. چهارم حسن او نیز ام ولد است. اما دختران: اول خدیجه و او با ابن عم خود عبدالعظیم بن علی الشدید بن حسن بن
زید بن حسن علیهالسلام شوي کرد. دوم عبیده و او نیز در حباله نکاح پسر عم خود طاهر بن زید بن حسن بن زید بن حسن بن علی
بن ابی طالب علیهما السلام درآمد گویند حسن بن قاسم را فرزندي بود به نام حسین و او سفر دیلم کرد و از وي خبري باز نیامد.
اما شیخ شرف نسابه گوید قاسم بن حسن بن زید را سه پسر افزون نبود و آن محمد بطحانی و عبدالرحمن شجري و حمزه است و او
را پسري نبوده که حسن نام داشته باشد تا از وي پسري متولد شد به نام حسین و سفر دیلم کند. اما در ولد آوردن حمزه شیخ شرف
نسابه و ابوالحسین بن دینار اسدي نسابه و عثمان بن منتاب نسابه و ابن خداع اتفاق دارند و نخستین پسر حمزه علی نام داشت
[صفحه 283 ] و مادر او فاطمه دختر علی الشدید بن حسن بن زید بن حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابی طالب است و فرزند
دیگرش حسین است و مادرش ام ولد، و پسر دیگرش محمد نام داشت مادر وي نیز ام ولد است و او را سه دختر بود: اول ام علی
دوم ام الحسین سه دیگر آمنه. اما آمنه را جعفر بن عبدالله بن جعفر بن محمد الحنفیه تزویج کرد و از او دختري آورد و ام الحسین
را محمد بن جعفر الصادق علیهالسلام کابین بست و ام علی را ابن الارت به نکاح درآورد و ابوالحسن عمري گوید حمزه را یک
دختر دیگر بود که میمونه نام داشت و او را زید النار برادر امام رضا علیهالسلام تزویج کرد اما علی بن حمزة بن قاسم بن حسن بن
زید بن امام حسن علیهالسلام فرزندي آورد و او را محمد نام گذاشت عمري گوید از او خبري به جاي نماند. اما حسین بن حمزه به
روایت عمري فرزندان او در اراضی یمامه سکون نمودند اما محمد بن حمزه سه پسر آورد نخستین را به نام پدر خود حمزه نام نهاد
دوم حسن و سه دیگر عبدالله و از این سه برادر حمزه و حسن به اتفاق عم خود حسین بن حمزه در جیش کوکبی مقتول شدند
چنانکه انشاء الله در جاي خود مرقوم می شود. و از فرزندان محمد بن حمزه نشان ولدي و عقبی نیست و جماعتی از سادات در
قزوین و دیلم خود را منسوب می دارند به علی و محمد.
ذکر جماعتی از سادات که نسب ایشان پیوسته می شود با محمد بطحانی
مرقوم افتاد که قاسم بن حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابی طالب علیهما السلام را سه پسر بود یکی حمزه و اولاد او را چندان
که از وي خبري رسیده باز نمودیم دو دیگر محمد بطحانی و عبدالرحمن شجریست و ایشان پدر قبائل و صاحب اولاد و عشیرتند
نخست ابتدا می کنم به ذکر اولاد محمد بطحانی همانا ابوالحسن عمري سند به ابو الغنائم می رساند که محمد بطحانی مردي فقیه
بود و او سه دختر و نه تن پسر آورد [صفحه 284 ] أما دختران یکی فاطمه دوم مبارکه سه دیگر خدیجه نام داشت اما پسران اول
احمد دوم ابراهیم سه دیگر عبدالرحمن چهارم علی پنجم هارون ششم عیسی هفتم قاسم هشتم نیز ابراهیم نهم موسی. و از فرزندان
او اولاد احمد منقرض شد و از دو ابراهیم نخستین بلا عقب بود و هفت تن دیگر پسران او صاحب فرزندان بودند چنان که به شرح
می رود. نخستین عبدالرحمن بن محمد بطحانیست ابوالغنائم ابن الصوفی گوید در شجره ابی عدي الدراع نسابه مصري یافتم که
صفحه 121 از 204
عبدالرحمن دو پسر آورد نخستین جعفر و آن دیگر علی اما علی زیاده از یک فرزند نیاورد و آنرا محمد نام نهاد اما جعفر فرزندي
آورد و او را احمد نام گذاشت و جز او فرزندي نداشت. و احمد سه پسر آورد نخستین طاهر و او در طبرستان متولد شد و دوم
عیسی و او در مملکت ري بوجود آمد سه دیگر محمد. ابوالحسن عمري گوید ما از براي عبدالرحمن ولدي ندانیم لکن جماعتی
خود را با او نسبت کنند مانند ناصرالدین علی بن مهدي بن محمد بن حسین بن زید بن محمد بن احمد بن جعفر بن عبدالرحمن بن
محمد البطحانی. و دیگر علی بن محمد بطحانی به روایت ابن دینار او را هفت ولد بود سه دختر نخست مبارکه دوم خدیجه سه
دیگر فاطمه و چهار پسر داشت اول قاسم به روایت ابوالغنایم در کوفه زن گرفت و فرزند آورد و به روایتی در طبرستان اقامت نمود
دویم حسین اطروش و او در جرجان سکون فرمود سیم علی او نیز در جرجان فرزند آورد و ابوالغنائم گوید در کوفه بزیست چهارم
محمد وي ساکن طبرستان گشت اما أبوالغنائم گوید در کوفه جاي داشت لکن از وي پسري به نام محمد و دختري که فاطمه نام
داشت سفر طبرستان کردند و در آنجا ولد آوردند. ابوالحسن عمري گوید بخط ابومنذر نسابه دیدم که فرزندان حسین بن علی بن
محمد بطحانی را بنوالشدید رقم کرده بود و بر خطا رفته است چه شدید لقب علی بن حسن بن زید بن امام حسن است نسبتی بعلی
بن محمد بطحانی ندارد ولکن [صفحه 285 ] بعضی روایت کردهاند که محمد بن علی بن محمد بطحانی را نیز شدید لقب دادهاند و
اولاد او را در کوفه و بغداد بنو الشداید گویند و الله اعلم. و حسین اطروش بن علی بن محمد بطحانی را هفت ولد بود، دو دختر
یکی فاطمه و دیگر خدیجه و سه پسر آورد نخست زید دوم محمد سه دیگر احمد و نسل ایشان منقرض شد و دو تن از پسرانش
عقب آوردند یکی علی که مکنی به ابوالحسن بود و دیگر قاسم و علی را پسري بود به نام حسین و حسین را دو پسر بود یکی احمد
و آن دیگر محمد. اما هارون بن محمد بطحانی را هفت فرزند بود، دو دختر یکی امامه و آن دیگر خدیجه حسین بن دینار نسابه را
گمان این است که خدیجه به حباله نکاح عبدالله بن عبیدالله بن علی الطبیب بن عبیدالله بن محمد بن عمر بن علی بن ابیطالب
علیهالسلام درآمد و از وي دختري آورد به نام ام کلثوم. بالجمله پسرهاي هارون پنج تن بودند اول محمد دویم علی سه دیگر حسن
چهارم حسین پنجم قاسم اما علی بن هارون در بلاد ترك افتاد و حسن بن هارون در کوفه بزیست و فرزندي آورد از بنت ابوعزیز به
نام علی و مکنی به ابوعیسی. اما محمد بن هارون به روایت ابوالغنائم ساکن مدینه گشت و از وي دو دختر و دوازده پسر آمد اما
پسران نخستین داود اکبر دوم داود اصغر سه دیگر ابراهیم چهارم حسن پنجم یحیی ششم اسحق هفتم محمد هشتم علی نهم حمزه
دهم قاسم. یازدهم حسین دوازدهم عیسی. اما داود اصغر به دینور عراق افتاد و فرزند آورد و حسن در مدینه عقب آورد و یحیی
منقرض شد و علی مکنی به أبوتراب بود و حمزه در ري و طبرستان فرزند آورد و از عیسی ابومنذر یاد نکرده به روایتی ولد آورد و
از وي حمزه متولد شد. و محمد پسري آورد به نام حسین و او در کوفه سه پسر آورد و سه دختر امام دختران یکی ام علی و او در
قزوین اقامت جست و دیگر فاطمه و دیگر ام الحسین و از پسران نخستین حسن معروف به اخی عمریه و عمریه خواهر اوست و از
جانب مادر و نامش کلثوم است و دختر عبدالله بن عبیدالله بن علی الطبیب بن عبیدالله بن محمد بن [صفحه 286 ] عمر الاطرف هو
عمر بن علی بن ابی طالب علیهالسلام به روایت عمري، حسن بن حسین را فرزند نبود دویم علی مکنی به ابوعیسی ابوالغنائم گوید
اولاد او را که جماعتی بود در کوفه بنو عزیره گفتند. سیم هارون الاقطع مکنی به ابوالحسین مادر او رازیه نام داشت و او در ري
فرزندان آورد و از اولاد اوست احمد بن حسین بن هارون الاقطع مکنی به ابوالحسین و ملقب به سید المؤید برادرش یحیی مکنی به
ابوطالب و ملقب به سید الناطق بالحق و ایشان معروف بودند به ابناء هارونی در طبرستان و دیلم می زیستند. و دیگر از اولاد محمد
بطحانی عیسی است و او در کوفه مردي بزرگ و رئیس بود بیست و یک تن فرزند داشت پنج دختر اول زینب کبري دویم ام
الحسین سه دیگر ام سلمه چهارم ام علی پنجم زینب صغري و شانزده تن پسر داشت نخست یوسف دویم عبدالله سیم صالح اکبر
چهارم یحیی پنجم حسین اکبر ششم احمد اکبر هفتم محمد اکبر هشتم حمزه اکبر نهم داود دهم احمد اصغر یازدهم صالح اصغر
دوازدهم حسن سیزدهم حمزه أصغر چهاردهم علی پانزدهم حسین اصغر شانزدهم محمد اصغر. اما یوسف در جرجان وفات یافت و
صفحه 122 از 204
عبدالله در طبرستان درگذشت و احمد مکفوف گشت أما محمد ملقب به اکبر شد و محمد اصغر مکنی به ابوتراب بود و در بلخ
سیدي جلیل و جم المحاسن بود اما حمزه اکبر و حمزه اصغر در طبرستان مقتول شدند. بالجمله از فرزندان عیسی بلاخلاف ده تن را
نسل منقرض بود و حسین که مکنی به ابومحمد بود سفر سجستان کرد و از او خبري بازنیامد و اولاد صالح اصغر نیز منقرض و به
روایتی دختري از او آمد لاجرم به روایت بصریین چهار تن از اولاد عیسی عقب آوردند نخستین حمزة الاصغر دوم ابوتراب علی
النقیب سه دیگر ابوعبدالله حسین چهارم ابوتراب محمد اما حمزه اصغر که در طبرستان مقتول شد شش فرزند آورد سه تن دختر
بودند نخستین میمونه و دیگر مبارکه سه دیگر صفیه [صفحه 287 ] أما پسران نخستین عیسی مکنی به ابوعلی الشریف النقیب
بطبرستان و او در ري فرزند آورد و از اولاد اوست حمزه پسر محمد بن حمزة بن عیسی که مکنی بود به ابوعلی دوم قاسم الاعرج
که معروف بود به میمون و در طبرستان فرزندان آورد نخستین احمد و دیگر حمزه و دیگر قاسم و دیگر اسمعیل و دیگر زید،
عمري گوید علی بن حمزة بن عیسی مردي جلیلالقدر بود این جمله فرزندان حمزه اصغر بودند. اما ابوتراب علی بن عیسی بن
محمد بطحانی پنج تن ولد آورد چهار تن پسر اول داود دوم حسین سه دیگر سر آهنگ چهارم محمد و یک دختر. همانا شیخ
شرف می گوید در صحت نسب داود بن علی بن عیسی غمزي و طعنی است و من بنده اسامی اولاد او را چنانکه نگاشتهاند می
نگارم: در کتاب عمدة الطالب فی نسب آل ابوطالب مسطور است که داود بن علی بن عیسی در نیشابور اقامت فرمود و چهار پسر
آورد نخستین حمزه و او از نیشابور سفر کرده در بلده خجند سکون اختیار فرمود دوم محمد سه دیگر احمد چهارم حسین که مکنی
به ابوعبدالله بود و ملقب به محدث گشت، ابوالحسن عمري گوید اهل نیشابور در نسب داود طعن و دق زدند لکن ابوالغنائم صحت
نسب او را در نزد خود ثابت می داند. و ابوعبدالله محدث نیز فرزندان آورد اول محمد اکبر و او مکنی به ابوالحسن بود دویم محمد
اصغر و او مکنی به ابوعلی بود سه دیگر زید و او مکنی به ابوالقاسم بود اما محمد اکبر در نیشابور پسري آورد به نام حسن و حسن
سه پسر آورد یکی هبۀ الله و او مکنی بود به ابوالبرکات و آن دیگر عبدالله و مکنی بود به ابوالقاسم و ابوالقاسم بلاعقب بود سه
دیگر داود اما محمد اصغر پسري آورد به نام حسن مکنی به ابومحمد و پسر دیگر آورد به نام حسین مکنی به ابوعبدالله و پسر دیگر
آورد به نام داود و مکنی به ابوجعفر. اما زید را فرزند نماند و نسل او منقرض شد و به روایتی حسن بن محمد اکبر را دو پسر بود
یکی داود و آن دیگر محمد، و محمد را چهار پسر بود اول محمد دوم احمد سه دیگر علی چهارم اسماعیل. و محمد بن محمد بلا
عقب بود اما داود را پسري بود به نام زید بعضی [صفحه 288 ] او را بلاعقب دانند اما ابوالحسن عمري گوید که زید را چهار پسر
بود نخست زید دوم سرآهنگ سه دیگر علی چهارم کناکی و اسم کناکی محمد است و کنیت او ابوعبدالله است و سرآهنگ را نیز
فرزندي بود به نام مظهر و مظهر را فرزندي بود به نام حسن و زید بن زید را نیز فرزندي بود به نام محمد. اما ابوعبدالله حسین بن
عیسی دختري آورد که او را ام الحسین می نامیدند و دو پسر آورد یکی محمد و آن دیگر علی اما علی به روایت ابوالغنائم سه ولد
آورد یکی در قم دوم در ري سه دیگر در راوند کاشان. اما محمد مکنی بود به ابوعبدالله در بلخ و طبرستان مشهور بود به مکاري و
معروف به ششدبو و او پانزده فرزند آورد، دو دختر یکی ملیکه و آن دیگر سکینه در کرمان متولد شد اما پسران اول امیر کاو او
بلاعقب است دوم سرآهنگ مکنی به ابونصر و او در سیراف که مدینهي بود در ساحل بحر و فرضه بحر هند بود مقتول گشت و
عقبی نداشت لکن ابوالغنائم گوید در کرمان دختري آورد سیم ابوعلی عیسی چهارم حسین الاکبر پنجم حسین الاصغر ششم علی
مکنی به ابوطالب هفتم زید الاکبر هشتم زید الاصغر نهم محمد دهم قاسم یازدهم حمزه دوازدهم احمد سیزدهم علی الاکبر
المکاري اما نسل عیسی منقرض شد اما حسین اکبر به روایتی دو پسر آورد یکی محمد و آن دیگر عبدالله و عبدالله نیز چهار پسر
آورد یکی محمد دوم حسن سه دیگر جعفر و پسر چهارم را نام و لقب معلوم نیست. اما علی که مکنی به ابوطالب بود فرزندي در
قم آورد اما محمد بن محمد ششدبو دو ولد آورد یکی در بلخ و آن دیگر در طالقان اما حمزه پسري آورد در جرجان به نام علی و
علی پنج پسر آورد یکی حمزه دوم قاسم سه دیگر احمد چهارم اسمعیل پنجم زید و به روایتی از براي حمزه دو پسر بود یکی عیسی
صفحه 123 از 204
و آن دیگر قاسم و عیسی در بخارا دو پسر آورد یکی علی و آن دیگر حمزه و همچنان حمزه دو پسر آورد یکی زید و آن دیگر
محمد و از محمد نیز پسري آمد که حمزه نام داشت. اما قاسم پسري آورد که عیسی نام داشت و عیسی دو پسر آورد یکی علی و
[صفحه 289 ] آن دیگر حمزه اما احمد در شیراز فرزند آورد ابوالحسن عمري گوید: پسر خواهر احمد نسب احمد را انکار می کرد
اما علی الاکبر مکاري در بغداد و جز بغداد فرزندان آورد بنی ششدبو در ري و همدان و دیگر بلاد فراوان شدند و ابونصر بخاري
در نسب بنی ششدبو طعن و غمز می کند و تاج الدین محمد بن معیۀ الحسنی نسابه این اشعار را از براي بعضی از بنی ششدبو انشاد
کرده: اذا سقی الله ارضا صوب غادیۀ فلا سقی الله برا اعظم الجور فانهم ششدبو أصلهم من بنی علی واضح البهتان و الزور اما محمد
اصغر پسر عیسی که مکنی به ابوتراب بود در بلخ نشیمن داشت ده تن ولد آورد پنج دختر: نخستین دره نام داشت و او به حباله
نکاح ابن مرعش درآمد چنانکه انشاءالله در جاي خود نگاشته می آید دویم زینب سه دیگر بقیه چهارم رقیه پنجم فاطمه و پنج پسر
داشت اول قاسم اکبر دوم قاسم اصغر سیم عیسی چهارم علی پنجم احمد. أما قاسم اکبر دختران آورد در بلخ و هنداما قاسم اصغر
فرزندان آورد در طبرستان اما عیسی أبوالحسن اشنانی نسابه بصري گوید: عیسی در بلخ فرزند آورد و جز او گفتهاند که در هند
ولد آورد اما علی مکنی به ابوالحسن بود ابن منذر گوید معروف شد به مهدي و در بلخ و ري فرزند آورد اما احمد در بلخ صاحب
ولد شد این جمله فرزندان عیسی بن محمد بطحانی بودند. و دیگر از پسرهاي محمد بطحانی موسی است ابوالغنائم گوید مادر
موسی ام ولد است و او یک تن از سادات مدینه است و او را سه دختر بود یکی فاطمه دوم خدیجه سه دیگر نفیسه و ده پسر داشت
اول ابراهیم دوم زید سیم یحیی چهارم احمد پنجم حسن ششم محمد الاکبر هفتم محمد الاصغر هشتم علی نهم حسین دهم حمزه.
اما ابراهیم صاحب فرزند بود اما زید او نیز ولد آورد اما یحیی او نیز فرزند آورد. اما احمد در طبرستان صاحب فرزند گشت اما
حسن، ابوالحسن عمري [صفحه 290 ] گوید در مدینه در حبس مخزومی وفات کرد و او را فرزندي نبود الا دختري و او را ام الحسن
می نامیدند و مادر او ام ولد بود و حمیده نام داشت علی بن حسین نسابه گوید حسن را پسري بود به نام احمد اما محمد الاصغر در
خراسان و جز خراسان فرزند آورد اما علی ابو الغنائم گوید در مکه در حبس مخزومی وفات کرد و او را پسري بود به نام محمد و
صاحب ولد گشت اما حسین در مدینه فرزند آورد و از پسرهاي اوست علی و احمد اما محمد اکبر نیز صاحب ولد گشت اما حمزه
در مدینه سکون داشت و او دختري آورد که ام الحسین می نامیدند و پسري آورد به نام حسن مکنی به ابو زید معروف به ابن
زبیریه و از براي او در مصر و دیگر بلاد فرزندان بود. و از فرزندزادگان و نتایج حمزه است محمد بن حسن بن داود بن حسن بن
حمزة ملقب به عمر، گفتهاند: حسن بن داود پسر خود محمد را انکار داشت و الله اعلم. و حسن بن داود پسري داشت به نام
عبدالرحمن و عبدالرحمن را پسري بود که محمد نام داشت و داود بن حسن را سه پسر بود اول عبدالله دویم ابراهیم سه دیگر حسین
و از فرزندان حسن بن حمزه است اول اسمعیل دویم احمد سه دیگر زید چهارم محمد و اسمعیل بن حسن را دو پسر بود یکی علی
و آن دیگر یحیی و همچنان احمد را دو پسر بود یکی موسی و دیگر جعفر و محمد را پنج پسر بود نخستین عبدالله دوم حسین سه
دیگر اسمعیل چهارم قاسم پنجم علی. این جمله اولاد موسی بن محمد بطحانیاند و پسر دیگر او ابراهیم بن محمد بطحانی است ابن
قاسم نسابه گوید ابراهیم معروف شد به شجري و مادر او ام ولد بود ابو الغنائم گوید ابراهیم در مدینه ریاستی داشت و او را دو
دختر بود یکی فاطمه و آن دیگر ام الحسین و نه تن پسر داشت اول علی دویم زید سیم قاسم چهارم احمد پنجم عبدالله ششم محمد
الاصغر هفتم حسن هشتم حسین نهم محمد الکوفی. اما علی به روایت ابو المنذر نسابه معروف به ابن شجري بود اما زید بلاعقب
[صفحه 291 ] وفات یافت اما احمد عقب آورد و به روایت شیخ شرف مضروب شد به هزار تازیانه و او خروج کرد اما عبدالله
ابوالحسن اشنانی گوید مکنی بود به ابومحمد و در مدینه فرزند آورد و به روایتی منقرض شد اما محمد اصغر بلاعقب وفات یافت
اما حسن در مدینه جاي داشت ابوالغنائم گوید در جحفه و کوفه فرزند آورد اما حسین در مدینه سکون داشت و اولاد او در مصر و
دیگر بلاد افتادند و از فرزندزادگان اوست حسن و جعفر پسرهاي حسین بن جعفر بن حسین. اما محمد کوفی معروف شد به
صفحه 124 از 204
بطحانی و او بهترین اولاد ابراهیم بود و مکانتی بسزا داشت عمري گوید نه تن پسر داشت اول حمزة الاکبر دویم حسن مصاب سیم
ابراهیم صغیر چهارم عبدالله پنجم احمد ششم حمزة الاصغر هفتم ابراهیم اکبر هشتم علی المصاب نهم جعفر. اما حمزه اکبر بلاعقب
وفات یافت اما حسن مصاب مکنی بود به ابومحمد در طبرستان وفات یافت و فرزند او در سوراء که موضعی است نزدیک بغداد
ساکن شد اما ابراهیم صغیر او پسري آورد اما عبدالله مکنی بود به ابومحمد، اشنانی گوید: منقرض شد و ابوالمنذر گوید پسري در
کوفه آورد به نام محمد اما احمد عمري گوید به خط اشنانی دیدم که او مضروب شد. اما حمزه مکنی بود به ابوالقاسم و بکدفا
لقب داشت و فرزندان او در کوفه و بصره افتادند پسري داشت به نام محمد و او را چهار پسر بود اول حمزه دوم محمد سیم حسن
چهارم ابراهیم اما ابراهیم اکبر کنیت او ابومحمد است اشنانی گوید در کوفه فرزند آورد. اما علی المصاب کنیت او ابوالحسن است
و لقب او طخیرا در کوفه و بصره فرزند آورد اما جعفر مکنی به ابوعبدالله است جماعتی از فرزندان او در کوفه و بصره و بغداد و
عراق افتادند و از نتایج فرزندان اوست حسن بن جعفر بن علی بن محمد بن جعفر بن محمد بن ابراهیم بن محمد البطحانی و او نیز
فرزندان آورد و از آن جمله جعفر و حسین و یزید فرزندان محمد بن جعفر بن محمد بن [صفحه 292 ] ابراهیم است. این جمله
فرزندان ابراهیم بن محمد البطحانیاند و پسر دیگر او قاسم است و قاسم مردي فقیه بود و در مدینه ریاست داشت و او را یک دختر
بود معروف بام الحسن و شش پسر داشت اول عبدالرحمن دویم محمد سیم حسن چهارم احمد پنجم حمزه ششم ابراهیم اما احمد
در طبرستان سکون اختیار کرد و او را دو دختر بود یکی خدیجه و آن دیگر فاطمه و هشت پسر داشت اول قاسم دویم طاهر سیم
حسین چهارم حسن پنجم میمون ششم زید هفتم محمد هشتم ابراهیم. اما طاهر او را صاحب زنج کشت چنانکه انشاء الله شرح آن
مرقوم خواهد شد و او را فرزند بود اما حسن معروف است به بصري و ساکن همدان بود و دو فرزند آورد یکی علی و آن دیگر
محمد و نسل او منقرض شد و در بصره وفات کرد اما علی مکنی بود به ابوالحسن وي نیز بلاعقب وفات کرد اما محمد کنیت او
ابوجعفر است و او در همدان و رود رادر [ 20 ] فرزند آورد. اما حسین کنیت او ابوعبدالله است و معروف است به اخی مسمعی چون
مسعمی برادر رضاعی او بود به این لقب مشهور شد و از وي فرزندان و فرزندزادگان در همدان و اصفهان و دیگر بلدان فراوان
شدند و از اولاد او است علاء الدوله صاحب همدان و برادرزادهاش سید تاج الدین عارف متجرد غازي بعد از تحصیل علوم دنیا را
پشت پاي زد و در شیراز طریق تجرد گرفت و از جامه جز ساتر عورت اختیار نکرد و از حر و برد نترسید و در ماوراء النهر به سراي
جاودانی شتافت. و از این قوم است ابوالحسن محمد بن علی الهمدانی هو محمد بن علی بن الحسین بن الحسن بن احمد بن قاسم و
او در بخارا وطن گرفت و از اکابر و افاضل سادات بود و مشهور بود به وصی چه وصی امیر الشدید سامانی بود و او را أمیر الرضی
قال له » سامانی به نزد فخر الدوله ابن بویه به رسالت فرستاد و چون وارد ري شد و او را صاحب بن عباد [صفحه 293 ] ملاقات کرد
و او را اشعار بسیار است و چون ابوالقاسم اسمعیل بن عباد جهان را « مرحبا الف مرحب بالرسول ابن الرسول و الوصی ابن الوصی
وداع گفت محمد بن علی این شعر در مرثیه او گفت: مات الموالی و المحب لاهل بیت ابی تراب قد کان کالجبل المنیع لهم فصار
مع التراب بالجمله ابوعبدالله الحسین اخی مسمعی پسري آورد به نام علی مکنی به ابوالحسین صاحب بن عباد دختر خود را به
حبالهي نکاح او درآورد و به مصاهرت او مفاخرت می جست، و ابوالحسین از دختر صاحب بن عباد پسري آورد و نام او را عباد
نهاد و چون این بشارت به صاحب بردند گفت: احمد الله لبشري اقبلت عند الفتی اذحبانی الله سبطا هو سبط للنبی مرحبا ثمۀ اهلا
بغلام هاشمی نبوي علوي حسنی صاحبی و نیز قصیده در این معنی فرمود که شعر مطلع آن مرقوم می شود: الحمدالله حمدا دائما ابدا
قد صار سبط رسول الله لی ولدا و شعراي حضرت هر یک تهنیت را قصیدهي گفتند بدین وزن و روي این دو بیت از قصیده
ابومحمد الخازن نگارش یافت: بشري فقد أنجز الاقبال ما وعدا و کوکب المجد من افق العلی صعدا و قد تفرغ من دوح الرسالۀ فی
ارض الوزارة غصن مثمر غدا و صاحب بن عباد هرگاه از فرزندزادهي خود عباد یاد می کرد این شعر قرائت می فرمود: یا رب لا
تخلنی من فعلک الحسن یا رب حطنی فی عباد الحسنی و از وي در این معنی اشعار و اخبار فراوان رقم کردهاند شیخ نقیب سعید
صفحه 125 از 204
تاجالدین محمد بن معیۀ الحسنی نسابه می گوید ابوعبدالله الحسین اخی مسمعی از براي پسر خود ابوالحسین علی داماد صاحب
یعنی من در شرافت خانواده خود هیچ زیانی و نقصانی ندانستهام [صفحه « لا اعلم فی بیتنا عیبا الا اتصالک بابنۀ الصاحب » گفت
294 ] الا آنکه تو با دختر صاحب بن عباد پیوسته شدي و این سخن را از کمال جلالت قدر و طهارت ذیل و عظمت بیت می گفت
و خویشاوندي صاحب بن عباد را وقعی و ارجی نمی نهاد چون صاحب درگذشت ابوالحسین این شعر در مرثیه او گفت: الا انما
ایدي المکارم شلت و نفس المعالی اثر فقدك ثلت حرام علی الظلماء ان هی عرضت و حجر علی شمس الضحی ان تجلت و این
اشعار را در صدر مکاتیب صاحب می نگاشت: انی و ان کنت من ثنیۀ ابطح الی الفخار و تنمیه احاشبه حتی تغلب اطوارا فواطمه الی
النبی و اطوارا زیانبه لعبد انعمک الأتی ملان یدي طولا و میزتنی امرا اناسبه و ابوالحسن مردي ادیب و فاضل و شاعر بود و از اشعار
اوست که وصف می کند کنیزکی را که شمعی افروخته در دست داشت: خطرت لنا بعد العشاء بشمعۀ تحکی لنا شکل الفتی الخطار
فکانما طعنت بها عشاقها فتکللت عوض النجیع بنار
ذکر سادات اصفهان که معروف اند به سادات گلستانه
هو حسن بن شرفشاه بن » ابوالحسین علی داماد صاحب بن عباد که شرح حالش رقم شد از دخترزادگانش پسري آمد به نام حسن
عباد بن ابی الفتوح محمد بن ابی عباد الحسین الاطروش بن علی بن محمد بطحانی بن قاسم بن حسن بن زید بن حسن بن علی بن
ابیطالب علیهما السلام جد سادات اصفهان است که معروفند به گلستانه. و این حسن بن شرفشاه را دو پسر بود یکی محمد و آن
دیگر علی اما محمد را پسري بود که علی نام داشت و علی پسري آورد به نام مرتضی و همچنان مرتضی را دو پسر بود یکی علی
ملقب به عماد الدین و مادر او بی بی خاتون دختر جلالالدین محمد بن علی گلستانه و آن دیگر محمد مادرش عامیه؛ و عماد
الدین علی بن مرتضی [صفحه 295 ] را یک پسر و یک دختر بود نام آن دختر زهراء و نام مادرش کریمه دختر علی از سادات
گلستانه، زهرا را سید کمال الدین محمد بن حیدر گلستانه کابین بست و زمانی دراز برنیامد وفات یافت. اما پسر عمادالدین مرتضی
نام داشت و ملقب بود به ضیاء الدین و نام مادرش عامیه است و ضیاءالدین دو فرزند آورد یکی محمد و آن دیگر علی در سنهي
هفتصد و هفتاد و نه هجري کودکی بودند و مادر ایشان میمونه دختر سید علاءالدین محمد الحسینی الاقطینی نقیب اصفهان بود. اما
محمد بن مرتضی بن علی بن محمد بن حسن بن شرفشاه پسري آورد به نام محمد و مادرش عصمت دختر سید شرف الدین حیدر
بن اسمعیل گلستانه و محمد بن محمد بن مرتضی پسري آورد به نام یحیی مادرش سلطانه دختر حیدر بن محمد بن حیدر گلستانه
بود. اما علی بن حسن بن شرفشاه دو پسر آورد یکی محمود و آن دیگر اسمعیل اما محمود نیز پسري آورد و او را محمود نام
گذاشت و مادرش خاتون دختر شیخ صفیالدین منونه اصفهانی بود و محمود بن محمود پسري آورد همچنان نام او را محمود
گذاشت و ملقب بود به قوام الدین و پسري دیگر آورد او را حبیب نام نهاد و ملقب شد به روح الدین و مادر ایشان بی بی خاتون
دختر سید کمال الدین حیدر الحسنی و محمود بن محمود بن محمود پسري آورد به نام محمد و ملقب به رکن الدین مادرش عادله
دختر امیر علی عامیه. اما روح الدین حبیب سه پسر آورد نخستین محمد و او بمرد و نسلش منقرض بود دوم حسن سه دیگر حسین و
مادر ایشان ملکه خاتون دختر سید قطب الدین فضل الله بن جعفر بن اسمعیل گلستانه اما اسمعیل بن علی بن حسن بن شرفشاه سه
پسر آورد اول احمد دوم جعفر سه دیگر حیدر اما احمد دو پسر آورد محمد و آن دیگر عباد و همچنان محمد بن احمد دو پسر
هو محمد بن احمد بن محمد بن » آورد یکی علی و او بلاعقب وفات کرد و آن دیگر احمد و احمد پسري آورد به نام محمد
اما عباد بن احمد ملقب بود به مجد الدین مردي عالم و فاضل بود و از براي اوست کتب تصنیف و « [صفحه 296 ] احمد بن اسمعیل
تألیف و در عهد سلطان سعید اولجایتو قضاوت اصفهان داشت و پسري آورد به نام یحیی و دو دختر آورد یکی بلا عقب بمرد و آن
دیگر کریمه نام داشت به سید عمادالدین علی بن مرتضی گلستانه شوهر کرد و فرزند آورد. اما یحیی بن عباد مادرش بی بی خاتون
صفحه 126 از 204
دختر سید شرفالدین حیدر بن اسمعیل گلستانه و یحیی جوان بمرد و پسري از وي بماند به نام عباد ملقب به مجدالدین مردي
فاضل بود و مادرش مریم دختر مولی الفاضل المصنف المشتهر به صدرالدین محمد بن محمد المشتهر ببر که بود و او دو فرزند
آورد پسري به نام علی و ملقب به نظامالدین و دختري نامش همایون و مادرش ایشان فاطمه دختر محمد بن محمد اصفهانی عامیه
من بیت خامل نسب ایشان خالی از غمزي و طعنی نیست این جمله فرزندان احمد بن اسمعیل بودند. و اما جعفر بن اسمعیل سه پسر
آورد یکی فضل الله ملقب به قطب الدین و دیگر محمد و سه دیگر مسعود اما قطب الدین دختري آورد به نام ملکه خاتون او را سید
روحالدین حبیب بن محمود بن محمود گلستانه تزویج کرد و از وي فرزندان آورد اما محمد او نیز دختري آورد اما مسعود پسري
آورد به نام جعفر ملقب به تاجالدین مکنی به ابوعلی و او بلا عقب بمرد و دختري آورد نامش جوهر. اما حیدر بن اسمعیل دو پسر
آورد یکی اسمعیل و دیگر محمد و دختري آورد به نام بی بی خاتون و او را سید مجدالدین عباد بن احمد تزویج کرد و از وي
فرزندان آورد اما اسمعیل حیدر دختري آورد به نام زبیده سید شرف الدین حیدر بن محمد بن حیدر گلستانه او را کابین بست. اما
محمد بن حیدر فرزندي آورد به نام حیدر ملقب به شرف الدین سیدي جلیل القدر بود و سلاطین مقدم او را محترم می داشتند و
[ ضیاع و عقار فراوان داشت و در سال هفتصد و هفتاد و نه هجري وفات یافت و او را چهار پسر بود یکی محمد دوم [صفحه 297
عبدالعزیز و سیم علی و چهارم اسمعیل و چهار دختر داشت: سلطانه دیگر زهرا سه دیگر فاطمه چهارم وزیران. مادر اسمعیل و
عبدالعزیز و سلطانه و زهرا دختر اسمعیل بن حیدر بن اسمعیل گلستانه بود و او زبیده نام داشت و مادر علی و فاطمه و وزیران از بیتی
خامل بود و عامیه نام داشت. اما سلطانه را عضدالدین محمد بن مرتضی گلستانه تزویج کرد و زهرا را مجدالدین بن خواجه
جلالالدین دیلم نکاح کرد و فاطمه را خواجه جلالالدین دیلم کابین بست اما وزیران را فخرالدین محمد بن محمد بن الحسینی
الافطس نقیب اصفهان به حباله نکاح درآورد و از وي ولد آورد. اما اسمعیل بن حیدر از اولاد او خبري بما نرسیده اما علی بن حیدر
را پسري بود به نام احمد و مادر او دلشاد دختر شرفشاه عامیه است اما عبدالعزیز بن حیدر دو پسر داشت و یک دختر پسران یکی
محمد و آن دیگر رکنالدین و دخترش خدیجه نام داشت به روایتی مادر هر سه تن رضیه دختر صدرالدین ابوسعید بن قاضی
نظامالدین اصفهانی صاحب رسائل فاخر و اشعار سائره. و اما محمد بن حیدر ملقب به کمالالدین او را سه دختر بود نخستین جوب
را دوم گوهر سه دیگر صدر و مادر ایشان زهرا دختر علی بن مرتضی گلستانه است اما جوب را به حبالهي نکاح خواجه شرفالدین
علی بن الوزیر صفیالدین محمود الاصفهانی درآمد این جمله فرزندان حسین بن قاسم بن محمد بطحانیاند. اما محمد بن قاسم
یک دختر آورد به نام امامه و شش پسر داشت اول ابراهیم دویم حسن سه دیگر عبدالعظیم چهارم احمد الاکبر پنجم احمد الاصغر
ششم قاسم اما حسن مکنی بود به ابوعلی الخطیب و او صاحب ولد بود. اما ابراهیم او را در کوفه بطحانی می نامیدند و از فرزندان
هو محمد بن احمد بن ابراهیم الکوفی بن محمد بن قاسم » اوست ابوعبدالله محمد المعزلی الشاعر الناسب صاحب ابوعبدالله البصري
صفحه 298 ] اما عبدالعظیم او نیز ولد آورد اما احمد اکبر مکنی بود به ابوهاشم و ابوالحسن عمري از براي سایر ] .« بن محمد بطحانی
اولاد محمد بن قاسم عقبی نمی داند. اما عبدالرحمن بن قاسم ابو الغنائم نسابه گوید او را هشت پسر و چهارده تن دختر بود اما
دختران اول اسماء دویم میمونه سیم ام الحسن چهارم ام علی پنجم فاطمه ششم ام القاسم هفتم نفیسه هشتم صفیه نهم فاطمه صغري
دهم زینب یازدهم خدیجه و نام سه تن از دختران او را رقم نکردهاند اما پسران اول عیسی دویم محمد اکبر سیم محمد اصغر چهارم
حسن پنجم جعفر ششم حسین هفتم علی هشتم عبدالله و از این هشت تن سه تن عقیم بودند و پنج تن ولد آوردند. اما اولاد حسن
در سند و بخارا و همدان بزیستند و او را سه پسر بود محمد و دیگر علی و سه دیگر حسین و پسر او محمد نیز فرزندي آورد به نام
عیسی اما جعفر اولاد او در بغداد و قزوین اقامت جستند و از اولاد اوست عبدالله الاطروش پسر علی بن عبدالله بن جعفر بن
عبدالرحمن بن قاسم بن محمد بطحانی و ابوالحسن عمري گوید جعفریه در بغداد فرود شدند. اما محمدالاکبر در قزوین و طبرستان
فرزند آورد و از اولاد اوست محمد و حمزه پسرهاي حمزه بن محمد بن عبدالرحمن و از براي محمد پسري بود به نام زید و او در
صفحه 127 از 204
طبرستان فرزند آورد. اما حسین مکنی بود به ابوعبدالله و ملقب بود به نرسی فرزندان او در کوفه و نصیبین و دینور پراکنده بودند و
از اولاد اوست محمد بن حسین بن احمد. اما ابراهیم بن حسین نرسی فرزندان بسیار در نصیبین آورد و جماعتی در نصیبین بزیستند
و گروهی در اراضی شام متفرق شدند وایشان را در نصیبین بنی بطحانی و بنی نرسی می نامیدند. ابوالحسن عمري گوید در سنهي
ثلاثین و اربعمائۀ شیخی را دیدار کردم بزرگ و مقبول الشهاده خود را علی مکنی به ابوالحسن می دانست و معروف بود به سعادة
بن ابی محمد الحسن بن ابی الحسین احمد بن محمد بن الحسین النرسی من از او پرسش کردم [صفحه 299 ] که بر صحت نسب
خود چه حجت داري خطوط چند از شهود و قضاة نصیبین و دیار بکر و جماعتی از علویین و جز ایشان حاضر ساخت و من نیز از
جماعتی عدول پرسش کردم متفق شدند و بر صحت نسب او، بر من نیز ثابت شد در شجرهي خود ثبت کردم و نیز خطی نوشتم و
بدو دادم ابوالقاسم بن دعیم الداودي از اهالی نصیبین داماد او و شاهد أحوال او بود. و این سعادة بن ابی محمد ملقب بود به قمع و
در سال چهارصد و چهلم هجري وفات یافت و بنات و بنین او مجتمع شدند در سرایا با شریف قاضی احمد بن محمد بن زید بن
علی بن عبدالله بن علی بن جعفر بن احمد بن جعفر بن محمد بن زید الشهید و خانهي او اکنون در رمله که مدینهایست از فلسطین
می باشد و او سؤال کرد از من از نسب سعادة گفتم در نزد من ثابتست صحت نسب او، احمد بر فساد نسب و ابطال دعوي او
حکایتی چند به شرح کرد. اما علی بن عبدالرحمن بن قاسم شش ولد آورد سه دختر اول فاطمه دوم ام علی سه دیگر خدیجه و سه
پسر اول عیسی دوم عبدالله سه دیگر قاسم اما عیسی به روایت ابی منذر فرزند آورد اما عبدالله نیز صاحب فرزند شد و قاسم نیز
فرزندان آورد و از جمله فرزندان اوست ابومحمد الحسن الداعی الخلیل بن القاسم بن علی بن عبدالرحمن بن القاسم بن محمد
البطحانی. ابوالحسن عمري گوید عجم را گمان آنست که داعی از اولاد عبدالرحمن شجریست و بر خطا رفتهاند چه او از اولاد
عبدالرحمن بن قاسم بن محمد بطحانی بن قاسم بن حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابی طالب علیهما السلام است و او را داعی
هو حسن بن قاسم بن » صغیر گویند لکن الناصر الکبیر الطبرستانی و ابونصر بخاري نسب داعی صغیر را بدین گونه رقم کردهاند
حسن بن علی بن عبدالرحمن الشجري بن قاسم بن حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهما السلام. و داعی کبیر نیز از
سادات حسنی است و هو حسن بن زید بن محمد بن اسمعیل جالب الحجاره بن حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابیطالب و
برادرش [صفحه 300 ] محمد نیز بعد از حسن بن زید خروج کرد او را نیز داعی صغیر گویند. اما نسب داعی الی الحق و ناصر الحق
هو حسن بن علی بن الاشرف بن زینالعابدین علی بن حسین بن علی » بزینالعابدین علی بن الحسین علیهما السلام منتهی می شود
و کنیت او ابومحمد است چنانکه در جاي خود انشاء الله به شرح خواهد رفت. بالجمله داعی الی الحق در سال سیصد و « بن ابیطالب
هفده هجري به اتفاق ما کان که یکی از ملوك دیلم است با لشکري لایق به اراضی ري تاختن آورد و لشکر احمد بن اسمعیل بن
احمد السامانی را هزیمت کرد و بر ري و قزوین و زنجان و ابهر استیلا یافت المقتدر بالله که از خلفاي بنی عباس این وقت او را
نوبت خلافت بود به نصر بن احمد منشور کرد که او را از این اراضی دفع دهد و نصر بن احمد بن مختار را که یک تن از امراي
خراسان بود با سپاهی انبوه روان داشت تا ماکان را بشکستند و داعی را هزیمت کردند. مکشوف باد که مکنون خاطر من بنده
آنست که سلسلهي سادات گسسته نشود لاجرم نام ایشان و نسب ایشان را یکان یکان می نگارم لکن تفصیل حال این جماعت در
مجلدات ناسخ التواریخ هر یک بتاریخ وقت نگاشته می آید. مع القصه داعی را اولاد فراوان بود یک تن از ایشان ابوعبدالله محمد
مشهور بابن الداعی است و نام مادر او جرجر دختر رامهرمز بن اصفهبد طبرستانیست از خانوادهي بزرگ دیلمیان. در خبر است که
ابوعبدالله در بغداد جاي داشت و مادرش جرجر بعزم زیارت مکه از اراضی دیلم طریق بغداد گرفت چون معزالدولۀ بن بویه این
بشنید ندیم خود ابومخلد عبدالله بن یحیی را فرمود تا با جماعتی او را پذیره شدند و با حشمتی تمام او را به بغداد درآوردند
معزالدوله مقدم او را عظیم محترم داشت و فراوان ملاطفت و شفقت نمود و اقطاعی کثیر به تیول و سیورغال عطا کرد گفتند چندین
کرامت در حق او واجب نگشته است فرمود حق او بر من از مادر من افزون است [صفحه 301 ] همانا در دیلم من و ابوعبدالله در
صفحه 128 از 204
شمار کودکان بودیم. اما ابوعبدالله پسر امام و قدوة انام بود و مرا از فقراء و اواسط الناس می شمردند چنان افتاد که با ابوعبدالله به
یعنی مرا بر « و قلت له أرکبنی » عادت کودکان در نزد مادرش آغاز لعب نمودیم و کرتی من بر او غالب شدم و او را در افکندم
بانگ بر من زد و گفت می خواهی بر پسر امام سوار شوي گفتم آري « فصاح علی و یقول ترکب ابن الامام » دوش خود سوار کن
چنانکه تو مرا بر زمین کوفتی و سوار شدي! ابوعبدالله در خشم شد و مرا مضروب ساخت و چهرگان مرا خونآلود کرد من بانگ
برآوردم و سخت بگریستم، این وقت جرجر دررسید و این بدید و بر ابوعبدالله غضب کرد و او را بزد و بیازرد و چهرهي مرا از گرد
و خون بسترد و به رفق و ملاطفت مسح فرمود و به عطایا و مواهب متواتر شادخاطر ساخت اکنون واجب می کند که نیکوئیهاي او
را به نیکوتر وجهی پاداش کنم. بالجمله گاهی که معزالدوله در اهواز جاي داشت ابوعبدالله محمد بن الداعی به نزد وي آمد
معزالدوله مقدم او را مکرم داشت و همی خواست تا از وي فقه و کلام بیاموزد و لختی بیاموخت، ناگاه به عرض او رسید که
جماعتی از دیلم با او بیعت کردهاند تا از اهواز خروج کند معزالدوله فرمود او را بگرفتند و بند برنهادند و به نزد برادرش امیر علی
بن بویه به جانب فارس گسیل داشت. علی بن بویه فرمود او را در قلعه جوي خان که از قراي فارس است یکسال و دو ماه محبوس
بداشتند با هشت تن از مردم دیلم آنگاه به شفاعت ابراهیم بن کاسک دیلمی رها شد و به اتفاق ابراهیم خروج کرد به جانب کرمان.
امیر کرمان ابوعلی بن الیاس بدفع ابراهیم پذیره جنگ شد و ابراهیم را اسیر گرفت ابوعبدالله از حربگاه فرار کرد و در نواحی کرمان
فرود آمد مردم بر وي گرد آمدند و با او بیعت کردند ابوعلی بن الیاس این بدانست خواست او را مأخوذ بدارد ابوعبدالله بمکران
آمد، جماعت زیدیه با او بیعت کردند، ابن معدان صاحب مکران او را بگرفت و به جانب عمان فرستاد جماعت زیدیه همچنان
[صفحه 302 ] پوشیده با او طریق بیعت و متابعت می سپردند حاکم عمان او را مأخوذ داشت و به جانب بصره گسیل نمود. درایام
ابویوسف الیزیدي مختفیا می زیست و مردم دیلم با او مختفیا بذل بیعت می نمودند ابویوسف از کار او آگهی یافت و او را به سراي
خویش دعوت کرد و در وجه او پنج هزار درهم اقطاع و ضیاع مقرر داشت و او سالی چند در بصره توقف نمود آنگاه اجازت
خواست تا به مکه رود و از بصره به اهواز آمد و از آنجا از راه بغداد سفر مکه نمود و بعد از مراجعت در بغداد اقامت فرمود و در
علم فقه و کلام دستی به کمال داشت و در حوادث بغداد به دست او فتاوي صادر می گشت. در سال سیصد و چهل و هشت
معزالدوله او را به ارسال مکاتیب و مراسلات طلب فرمود. أبوعبدالله بحکم انقطاع از دنیا ابا نمود، معزالدوله الحاح از حد بدر برد
ابوعبدالله پذیرفتار گشت به شرط که با طیلسان بر وي درآید و با لبس طیلسان بر وي درآمد و خواستار منصب نقابت گشت و
اسعاف این مطلب بر معزالدوله صعب می نمود ابوعبدالله بنشست تا بپذیرفت پس از نزد معزالدوله با منصب نقابت بیرون شد و بنی
طالب را در ایام نقابت او سعت عیش و رفاهیت حال به دست شد. و ابوعبدالله را در نزد معزالدوله قربتی تمام حاصل گشت چنانکه
در هیچ حال ورود او را بر معزالدوله حاجبی و حاجزي نبود چنانکه معزالدوله وقتی مریض گشت و ابوعبدالله با جماعتی از طالبیین
او را عیادت کرد و بدن او را مسح می نمود معزالدوله دست او را از براي استشفا بوسه داد و او را پنجاه هزار درهم منافع اقطاع مقرر
داشت تا در هر سال مأخوذ دارد. در خبر است که ابوعبدالله داعی در شمایل شباهتی تمام با أمیرالمؤمنین علی علیهالسلام داشت
چنانکه چند تن از مشایخ که علی علیهالسلام را در خواب دیده بودند با دیدار ابوعبدالله ماننده یافتند و آن شمایل که از
أمیرالمؤمنین نگاشتهاند با ابوعبدلله موافق می آمد مولد أبوعبدالله در سال سیصد و چهارم هجري بود در بلد دیلم. و در این مدت
که با معزالدوله بود مکاتیب مردم دیلم به سوي او متواتر بود [صفحه 303 ] و او را به جانب دیلم دعوت می نمودند تا با او بیعت
کنند و ابوعبدالله بیم داشت که اگر از معزالدوله رخصت بخواهد مقصود او را بداند و در زندانخانهاش باز دارد این ببود تا گاهی
که معزالدوله براي قتال با ناصرالدوله بن حمدان بیرون شد و پسر خود عزالدوله بختیار را در بغداد بگذاشت. چنان افتاد که یک
روز ابوعبدالله بر عزالدوله درآمد و در جاي خود جلوس فرمود یک تن از مجلسیان او را مخاطب داشت که این خلاف و نفاق
چیست که از طالبیین دیدار می شود و از کلمات او چنان مترشح بود که ساحت ابوعبدالله نیز از آلایش این گناه صافی نیست.
صفحه 129 از 204
سخنان او بر ابوعبدالله ثقیل افتاد بر وي انکاري سخت آورد و برخاست و مغضبا از مجلس بیرون شد و به سراي خویش آمد و یک
دو روز مردم را با خویش بار نداد و سواري چند در بیرون بغداد اعداد کرد و در بیست و هشتم شوال در سال ثلاث و خمسین و
ثلاث مائۀ نیم شبی از بغداد بیرون شد و زن و فرزند و مال و عیال را به جاي گذاشت و پسر بزرگتر خویش را با خود برداشت و
جبهي از صوف سفید در بر کرد و مصحفی حمایل فرمود و شمشیري از گردن علاقه نمود و این قانون طالبیین بود در دعوت یعنی
به دستیاري قرآن مجید مردم را با خداي می خوانم و آن کس که سر برتابد با این تیغ گردن می زنم. بدین گونه تا هوسم که
محالی از دیلم است تاختن کرد مردم دیلم او را پذیره شدند و طاعت و بیعت او را گردن نهادند و ابوعبدالله در کمال زهد و
پارسائی می زیست از پس آنکه به سعت عیش و نعمتهاي گوناگون روزگار برد در ایام دعوت بنان ارز و ماهی و امثال آن قناعت
می کرد و عساکر خویش را گفت گاهی که من از این خوي و روش بیرون شوم و طمع در یک درهم از حطام دنیوي بندم بیعت
مرا فرو گذارید و از طاعت من بیرون شوید. و او ملقب گشت به المهدي لدین الله و القائم بحق الله و بتجهیز لشکر پرداخت و همی
خواست که بشهر طرطوس از بلاد روم که در میان انطاکیه و حلب است [صفحه 304 ] تاختن برد. این هنگام مردي از اولاد حسنیین
که او را میرکا پسر ابوالفضل الثائر نام بود طمع در امر سلطنت ابوعبدالله بست چندان که ابوعبدالله او را به مکاتیب وعظآمیز نصیحت
فرمود فائدتی به دست نشد و میرکا تعجیل کرد و تاختن آورد چون این وقت سپاه ابوعبدالله اندك بود در رزمگاه به دست میرکا
اسیر شد پس او را در قلعهي خویش برده محبوس بداشت. مردم دیلم خاصه اهل جبل که پنجاه هزار تن به شمار می رفت و معروف
به اصحاب ابوجعفر بودند عرض سپاه دادند و آهنگ میرکا نمودند چون میرکا را قوت رزم ایشان نبود ابوعبدالله را از محبس
برآورد و عذر گناه بخواست و خواهر خویش را با او تزویج کرد و او را رها ساخت. ابوعبدالله دیگر باره به هوسم آمد و سلطنت او
دیگربار استوار گشت و پس از چند ماه در سال سیصد و پنجاه و نهم هجري وفات نمود گفتند میرکا خواهر خود را سمی داد تا
بدو خورانید - الله اعلم - بعد از وي کار بر میرکا استقرار یافت او نیز در همان سال وداع جهان گفت. و ابوعبدالله را دو پسر بود
یکی علی مکنی به ابوالحسن و آن دیگر احمد مکنی به ابوالحسین اما ابوالحسین قبل از وفات ابوعبدالله به سراي باقی شتافت و از
وي پسري صغیر بماند و دختري که ست بانو نام داشت و او را قبل از خروج با پسر برادرش کابین بست و مادر فرزندان او سیده
دختر علی بن عباس بن ابراهیم بن علی بن عبدالرحمن بن قاسم بن زید بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهما السلام است. و این علی
بن عباس در زمان داعی صغیر قاضی طبرستان بود و او را در علم فقه مصنفات است و کتاب اختلاف فقهاء اهل بیت که کتابی
عظیم است هم از اوست و کتابی دیگر نگاشته که محتسب را کار و کردار چگونه باید بود و جز این نیز کتب فراوان دارد این جمله
فرزندان محمد بطحانی بن قاسم بن حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهما السلام بودند که مرقوم افتاد اکنون ابتدا می
کنیم به ذکر اولاد [صفحه 305 ] عبدالرحمن شجري که برادر محمد بطحانی است.
ذکر اولاد عبدالرحمن شجري ابن قاسم بن حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام
عبدالرحمن شجري مکنی بود به ابوجعفر، چهار دختر و پنج پسر آورد اما دختران نخست ام قاسم به حباله نکاح عباس درآمد دویم
زینب به قاسم بن محمد بطحانی شوي کرد سیم ام الحسن چهارم ام الحسین اما پسران اول حسن مادرش ام ولد است دوم حسین
مکنی به ابوعبدالله مادرش از سادات حسینی است در مدینه اقامت داشت و صاحب ولد بود. سیم محمد السید در مدینه جاي داشت
مادرش سکینه دختر عبدالله بن الحسین الاصغر بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب علیهما السلام چهارم علی السید وي نیز در
مدینه سکون فرمود او و خواهرش زینب و خواهر دیگرش ام القاسم از یک مادر بودند و مادر ایشان ام الحسن است دختر حسن بن
جعفر بن حسن بن حسین بن علی بن ابیطالب علیهما السلام پنجم جعفر مادرش ام ولد است او سید شریفی بود در مدینه اما محمد
السید بن عبدالرحمن الشجري را پنج پسر بود اول حمزه و او سیدي جلیل بود ابوالحسن عمري گوید او فرزند آورد و بعضی گویند
صفحه 130 از 204
عقیم بود دویم احمد او را عقبی قلیل بود سیم عیسی چهارم محمد از براي ایشان فرزندي رقم نکردهاند پنجم حسن و او ملقب بود
به شعرانف مردي جلیلالقدر بود و از فرزندان اوست أبوعبدالله الملقب به عنبه و او در بصره پسري آورد و ابوالحسین معروف به ابن
برة بن محمد بن الحسن شعرانف بن محمد بن عبدالرحمن الشجري. و از فرزندان شعرانف جماعتی در صعید مصر و جماعتی در
نوبه و در خراسان و در هند و در مصر و ملتان و عراق پراکنده شدند و از آن جمله است یحیی الملقب به منقوب بن هارون بن
محمد بن شعرانف به روایت ابومنذر و کوفیون و از آن جمله است ابوالغیث محمد بن یحیی بن الحسن بن محمد بن عبدالرحمن و
فرزندان او [صفحه 306 ] را بنی ابی الغیث گویند در ري و طبرستان بزیستند و از فرزندان اوست علی بن الحسین ابن ابی الغیث
الملقب به کتکتان و اولاد او در ري اقامت داشتند. و فرزندان یحیی السید الشریف بن محمد بن عبدالرحمن در کوفه فراوان شدند و
عبدالرحمن بن محمد به جانب مدینه سفر کرد و فرزندان آورد و از آن جمله است ابوالحسن محمد الرازي الملقب به شهدانف و او
در ري و قزوین ولد آورد و از آن جمله است حمزة بن احمد بن عبدالله بن محمد بن عبدالرحمن بن محمد بن عبدالرحمن
الشجري. اما علی السید بن عبدالرحمن الشجري او را چهار دختر بود اول ام علی دوم فاطمه سه دیگر خدیجه چهارم ام الحسن و نه
پسر داشت اول یحیی و او با کوکبی در قزوین مقتول شد ابونصر بخاري گوید مقتول علی بن عبدالرحمن است و او در ورامین ري
مدفونست و قبرش ظاهر است و او در حکومت عبدالله بن عزیز در ایام المهتدي مقتول شد دوم قاسم و او را ولدي نبود سیم محمد
و او در بلاد مغرب فرزند آورد چهارم علی، او صاحب فرزند بود قبیله جهینه او را کشتند پنجم عبدالله صاحب ولد بود ششم عیسی
او در ري فرزند آورد. هفتم زید در طبرستان ولد آورد و از اولاد اوست ابوالفضل ناصر و همچنان زید در طبرستان فرزندي آورد به
نام یحیی هو یحیی بن زید بن علی بن عبدالرحمن الشجري و نیز از فرزندزادگان زید است محمد که مکنی بود به ابوهاشم و ملقب
بود به عفیفالدین قزوینی هو محمد بن حسن بن زید بن حمزة بن علی بن زید بن علی بن عبدالرحمن الشجري و همچنان ابوهاشم
پسري از دختر عمه خود داشت به نام حسین مکنی به ابوطاهر هو حسن بن علی بن عبدالرحمن و او در ري و کوفه و دیگر بلاد
فرزندان آورد و داعی صغیر را منسوب به او می دارند. هشتم ابراهیم معروف به ابراهیم عطار و او در طبرستان ولد آورد و از
فرزندان اوست علی المصارع و نیز در بغداد فرزند آورد و از فرزندزادگان اوست ابراهیم بن اسمعیل بن محمد بن ابراهیم بن علی
بن عبدالرحمن الشجري. [صفحه 307 ] و هم از فرزندزادگان اوست ابوالحسین احمد بن محمد بن ابراهیم بن علی بن عبدالرحمن
شجري و ابوالحسین داماد حسن بن زید داعی کبیر بود که بعد از او در طبرستان سلطنت یافت و محمد بن زید بر او تاختن برد و او
را بکشت و بر طبرستان استیلا یافت و از آن جمله است حسن بن ابراهیم بن علی بن عبدالرحمن شجري ابونصر بخاري گوید حسن
بن ابراهیم در نیشابور در حبس ابن طاهر در سال دویست و شصت هجري وفات یافت. اما جعفر بن عبدالرحمن الشجري او را شش
تن ولد بود اول محمد دوم احمد الاکبر سیم احمد هو رئیس الاصغر چهارم حمزه و دو دختر داشت ام سلمه و آن دیگر ام کلثوم اما
محمد مکنی بود به ابوجعفر و در مدینه ولد آورد و از اولاد اوست ابوعبدالله مهدي بن حسن بن محمد بن زید بن احمد بن علی بن
عبدالله بن محمد بن جعفر بن عبدالرحمن شجري و او در طبرستان فرزند آورد و به روایت ابوالحسن عمري از فرزندان اوست
ابومحمد علی در بصره و او مردي با مرتبت عالی و مروت وافی بود هو علی بن جعفر الملطوم بن محمد بن حسن بن حسین بن علی
بن محمد بن جعفر بن عبدالرحمن شجري ابوالحسن عمري گوید: از ابومحمد علی بن جعفر الملطوم جز دختري در بصره و
خواهري در اهواز به جاي نماند و آن دختر را ابومحمد قاضی کابین بست و از فرزندان جعفر الملطوم است محمد بن احمد بن
جعفر بن عبدالرحمن الملقب به موقانی و اولاد او منقرض شد و از اولاد اوست مسورة هو زید بن محمد بن عبدالله بن محمد بن
جعفر بن عبدالرحمن الشجري. و نیز از اولاد اوست کو کوره هو احمد بن محمد بن جعفر بن عبدالرحمن اولاد او را بنو کو کوره
می نامیدند و بیشتر در ري جاي داشتند. و به روایتی از فرزندان شجریست سید عالم ابوالسعادات هبۀ الله نحوي و از مصنفات اوست
در نحو کتاب امالی و کتب دیگر؛ جماعتی در عراق صاحب مکانت و منزلت بودند و ایشان را بنی شجري می نامیدند از آن جمله
صفحه 131 از 204
سید عبدالحمید [صفحه 308 ] داماد سید تاج الدین محمد بن معیۀ الحسنی است معروف به نسابه. و سید عبدالحمید از دختر سید
تاج الدین دو پسر آورد یکی محمد و آن دیگر علی اما سید عبدالحمید سفر هند کرد و در آنجا وفات نمود و اولاد او در عراق
ماند و از اولاد شجریست بنو فضایل و دیگر بنو نبیشه و سه دیگر بنو قویسم در مدینه جاي داشتند و از بنی فضایل جعفر بن فضایل
است و از این جمله است عیسی ملقب به نجاد و او را دو پسر بود مهنا و آن دیگر حسن و او آخرین ولد عبدالرحمن شجریست
اکنون ذکر اولاد محمد بطحانی بن قاسم بن حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهما السلام و برادرش عبدالرحمن شجري
به نهایت شد.
ذکر اولاد علی الشدید ابن حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام
علی الشدید پسر حسن بن زید را دختري بود به نام فاطمه و او را کنیزکی بود که هیفاء نام داشت از وي حامل گشت و از آن پیش
که حمل فرو گذارد علی شدید وفات کرد حسن بن زید بعد از فوت پسر، هیفاء را بفروخت خریدار چون او را به خانه برد معلوم
داشت که حامل است لاجرم او را به سراي حسن باز فرستاد چون مدت حمل بکران رفت پسري آورد حسن بن زید او را عبدالله نام
نهاد و فرزندزاده را عظیم دوست همی داشت و خلیفهي خویش همی خواند. و چون بحد رشد رسید از دخترزادهي اسمعیل بن
ابراهیم بن محمد بن طلحه از جانب دختر پسري آورد به نام عبدالعظیم مکنی به ابوالقاسم المدفون بالري بدینگونه ابوالحسن
موسی[موسوي]صاحب بن ابی الساج که عالم به انساب است در کتاب خود رقم کرده. اما عبدالله بن علی الشدید فرزندان آورد اول
احمد دوم قاسم سیم حسن چهارم عبدالعظیم که مرقوم شد و به روایتی پنجم محمد ششم ابراهیم هفتم علی الاکبر هشتم علی
الاصغر نهم زید، اما احمد بن عبدالله بن علی الشدید به روایت عمري [صفحه 309 ] فرزند آورد و نامش قاسم ملقب به ابومحمد در
کوفه منصب نقابت داشت و او معروف است به سبیعی و آن نام محلهاي است در کوفه و اولاد او را سبیعیه گویند. و هم از اولاد
احمد است الشریف الفاضل ابوالفتح ناصر بن امیرکا، و او ساکن یمن گشت و ابونصر بخاري گوید از فرزندزادگان احمد است در
حجاز هو احمد بن عبدالله بن حسن بن علی بن قاسم بن احمد بن عبدالله بن علی الشدید. اما عبدالعظیم بن عبدالله بن علی الشدید
بن حسن بن زید بن حسن بن علی ابن ابیطالب علیهما السلام المکنی به ابوالقاسم مناعت مقام و جلالت قدر او از آن افزون است
که کسی در طی تحریر آرد مضجع مبارکش در ارض ري در مسجد شجره است و قبرش زیارتگاه قاضی و دانی است و در ثواب
زیارت او از ائمه معصومین حدیث کردهاند. أبوعلی محمد بن همام سند به حسن بن علی العسکري علیهما السلام می رساند که از
فرمود اگر عبدالعظیم نبود می گفتیم « فقال لولاه لقلناما اعقب علی بن الحسن ابن زید » جلالت قدر عبدالعظیم از وي سؤال کردند
علی الشدید بن حسن بن زید فرزند نیاورد. أما عبدالعظیم را پسري بود به نام محمد او نیز مردي بزرگ و به زهادت و کثرت عبادت
معروف بود اما محمد بن عبدالله بن علی الشدید معروف بود به مهفهف و از براي او فرزندي رقم نکردهاند اما حسن بن عبدالله بن
علی الشدید صاحب فرزند بود این جمله فرزندان علی الشدید بودند که نگارش یافت.
ذکر فرزندان زید بن حسن ابن زید بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام
زید بن حسن مکنی بود به ابوطاهر و او پسري از اسماء دختر ابراهیم مخزومیه آورد و او را طاهر نام گذاشت و پسري از ام ولد
آورد و علی نامید و دختري داشت مکنی به ام عبدالله. [صفحه 310 ] اما طاهر بن زید بن حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابیطالب
فرزندي از ام ولد آورد علی نامید و از بنت عمر پسري آورد محمد نام گذاشت اما محمد بن طاهر سه دختر آورد: یکی خدیجه
دوم نفیسه سه دیگر حسناء و ایشان در صنعا ساکن شدند و مادر ایشان از اهل صنعا بود به روایت علماي نسابه محمد بن طاهر را
اولاد ذکور نبود.
صفحه 132 از 204
ذکر اولاد اسحاق بن حسن ابن زید بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام
اسحق بن حسن را فرزندي بود معروف به کوکبی عمري گوید او را سه پسر بود یکی حسن و دیگر حسین و سه دیگر هارون از ام
ولد و نامش سخر بود ابوالحسن عمري گوید پسرش اسمعیل نام داشت و او را دو برادر بود از ام ولد و مادر هارون نیز ام ولد است
اما هارون بن اسحق پسري آورد که نام مادرش قمیه بود و او را ابن لیث صفار گشت. اما حسن بن اسحق به روایت ابونصر دو دختر
و یک پسر آورد در اراضی مغرب و حسن بن اسحق مقتول گشت و هارون بن اسحاق را پسري بود که جعفر نام داشت و جعفر را
پسري بود که محمد می نامیدند و محمد بن جعفر را در شهر آمل مازندران رافع شهید کرد و قبر او زیارتگاه است بعضی از علماي
نسابه گویند اسحاق را فرزندي نبود و ناصر کبیر گوید من از فرزندان اسحق نیک و بد نخواهم گفت این جمله ذکر فرزندان اسحق
بن زید بود.
ذکر فرزندان اسماعیل بن حسن ابن زید بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام
اسمعیل آخرین فرزند حسن بن زید است و مادر او ام ولد است و او را اسمعیل جالب الحجاره گفتند و از وي سه پسر آمد اول
حسن مادر او نیز ام ولد [صفحه 311 ] است عمري گوید حسن روایت حدیث می کرد لکن در صدق لهجه متهم بود دوم محمد
مادر او از سادات حسینی است سیم علی مادر او ام ولد است و نامش حلل بود و بعضی از علماي نسابه گویند اسمعیل را نیز پسري
بود که احمد نام داشت و فرزندان آورد، اما حسن بن اسمعیل بلاعقب بود. اما محمد بن اسمعیل چهار فرزند آورد، اول احمد دویم
علی سه دیگر زید چهارم اسمعیل اما احمد بن محمد بن اسمعیل به روایت ابوالحسن عمري سفر بخارا کرد و در آنجا ولد آورد و
هم در آنجا مقتول گشت اما علی بن محمد بلاعقب بود اما اسمعیل بن محمد مادرش خدیجه دختر عبدالله بن اسحق بن قاسم بن
اسحق بن عبدالله بن جعفر بن علی بن ابیطالب علیهالسلام بود و ملقب بود به ابیض البطن و او را نیز فرزندي نبود اما زید بن محمد
بن اسمعیل به روایت عمري مادرش از اولاد عبدالرحمن شجري است و او را دو پسر بود یکی امیر حسن ملقب به داعی کبیر و دیگر
محمد او نیز بعد از برادر ملقب شد به داعی.